منتشر شده در

دریاچه ویستان؛ طبیعت بکر گیلان، چادر زدن در جنگل پر از مه

ایران

  • نام
    توحید شعبانلو
  • کاش همیشه اردیبهشت بود؛ بنظر شما اردیبهشت بهترین ماه برای سفر نیست؟

    سفر به مناطق بکر ایران

    ایران پر است از مناطق بکر و دست نخورده ای که حتی خیلی هاشون ناشناخته باقی موندن؛ اما مسئله اینجاست که باید این مناطق ناشناخته بمونن؟ یادمه چند سال پیش زمانی که به شکردشت سفر کرده بودم و یک ویدیو از اونجا ساخته بودم وقتی که اونو تو شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشتم و لوکیشن اون محل رو در ویدیو زدم یکی از دوستام که اتفاقا همون سمت زندگی میکرد بهم مسیج داد و گفت توروخدا لوکیشنش رو بردار؛ وقتی که ازش علت رو پرسیدم گفت ایرانی ها همیشه جاهای بکر رو خراب میکنن و گند میزنن به طبیعت اونجا پس بهتر که این مناطق ناشناخته بمونن و کسی به اونجا سفر نکنه.

    همه میدونیم که مشکل رها کردن زباله در طبیعت بین ما ایرانی ها هنوز حل نشده و متاسفانه تعداد معدودی از مردم هنوز آشعالهاشونو بدون در نظر ؛گرفتن پیامدش در طبیعت رها میکنن و دلیل همین خرابی فقط این میتونه باشه ؛ پس بنظرم من همه حق دارن به جاهای بکر سفر کنن به شرط اینکه اونجا رو خراب نکنن.

    دریاچه ویستان گیلان

    شهر تهران به سمت روستای بره سر و دریاچه ویستان

    اینجا به منطقه‌ خورگام تعلق داره. فاصله دریاچه تا رودبار ۵۶ کیلومتر، یعنی کمتر از ۱ ساعت و نیم است. از رشت تا این منطقه هم ۱ ساعت و ۵۰ دقیقه فاصله است، یعنی ۹۰ کیلومتر. اگر از تهران راه بیافتیم، حدود ۴ ساعت و نیم رانندگی در پیش داریم.

    مسیر رسیدن به این مقصد تماشایی، اتوبان قزوین – رشت است. بعد از رسیدن به لوشان، مسیرمان را باید تغییر دهیم و تابلوی داماش را دنبال کنیم. از لوشان تا جیرنده ۴۲ کیلومتر و تا روستای داماش ۴۰ کیلومتر است.

    روستای جیرنده

    من مسیری رو رفتم که البته مسیر بدی بود و راهی بهتر از این هم بود که در عکس پایین کاملا مشخصه که اگه تو یه روز بارونی باشه به مشکل میخورید.

    از داماش تا بره‌سر، ۸ کیلومتر راه در پیش داریم. درست وقتی به اول بره‌سر رسیدیم باید به سمت چپ بپیچیم. با پشت سر گذاشتن جاده‌ فرعی به طول ۲ کیلومتر در کنار دریاچه هستیم. البته به همین سادگی هم نیست. این جاده فرعی شیب تندی دارد و سنگلاخی‌ست. بخصوص حواستون باشه ترجیحا موقه بارندگی از این سربالایی نرید چون مسیرش یکم گل و لای هست و ممکنه گیر کنید مگر اینکه ماشین دودیفرانسیل داشته باشید که مشکلی نیست.

    به محض اینکه از روستای جیرنده عبور کردم مه شروع شد و یه جاده خلوت با پر از زیبایی پیش رو داشتم و تا روستای بره سر اکثر مسیر مه بود

    بعد از عبور از این مسیر وارد روستای بره سر شدم که کاملا محو شده در مه بود بعد از کمی توقف در اینجا و خریدن نون بربری راهی دریاچه شدم. توی روستا چندتا شماره برداشتم که انگار خونه اجاره میدادن. اینجا میذارم تا اگه کسی خواست استفاده کنه.

    ۰۹۱۱۶۵۹۳۹۰۸ - ۰۹۱۹۲۶۳۵۳۰۵ - ۰۹۱۱۵۵۵۴۳۷

    تقریبا از روستای بره سر تا دریاچه بیشتر از ۱۰ دقیقه طول نمیکشه پس اگه خواستین در نزدیکترین روستا اقامت داشته باشین میتونین اینجا بمونین.

    وقتی وارد دریاچه شدم کامل همه جا مه بود و تا ۲ متری رو بیشتر نمیشد دید. پیاده دور دریاجه رو گشتم و بالاخره یه جا برای چادر زدن پیدا کردم؛ برنامم این بود که دوشب کنار دریاچه چادر بزنم. کنار دریاچه یه کلبه ای بود که تنقلات و یه سری وسایل از قبیل هیزم و گازوییل میخروخت همینطور اتاق هم اجاره میداد؛ آقای لطیفی ۰۹۱۱۳۳۴۷۵۲۱

    از آقای لطیفی هیزم خریدم و بردم پیش چادر و بعد از چادر زدن آتیش روشن کردم؛ کنار دریاچه چندتا خانواده بودن ولی به محض تاریک شدن هوا هوا همشون دریاچه رو خالی کردم؛ به خودم که اومدم فهمیدم که انگار من تنها کسی بودم که میخواست شب رو اونجا بمونه؛

    شب اول

    تجربه اینو داشتم که شب چادر بزنم و در خلوت ترین جاها شب بخوابم آخریش همین کویر مصر بود که شب تنها اونجا موندم؛ همش پیش خودم میگفتم که دیگه از کویر بدتر نمیتونه بشه ولی شد! تصور کنید دورتادورتون توی تاریکی پر از مه باشه و پشت سرتون یه جنگلی هست که اون سرش ناپیداس و دور تا دورتون هیچکی نباشه و جز صدای چکیدن بارون روی شاخه برگ های درخت بالاسرتون هیچی نشنوین؛ همه چیز تا ساعت ۲ داشت خوب پیش میرفت که یه دفعه حس کردم صدای گراز یا یه حیوون دیگه از سمت راست چادرم شنیدم؛ من معمولا تو همه کمپ ها دوتا چادر میزنم که از یکیش به عنوان آشپزخونه استفاده میکنم و دیگری مخصوص خواب هستش؛ دلیل دیگه اش اینه که اگه آدمی ببینه دوتا چادر هست ممکنه بترسه و سمتت نیاد؛ خلاصه بعد از شنیدن صدا از با ترس از چادر بیرون اومدم و با چراق قوه ام اطرافو گشتم و جز مه چیز دیگه ای نمیدیدم؛ به طرز وحشتناکی ترسیده بودم و اولین کاری که کردم چاقوم رو بقل دستم گذاشتم و توی اینترنت سرچ کردم که در این منطقه چه حیوانات وحشی ای میتونن باشن ولی چیزی پیدا نکردم؛ سعی کردم بهش توجه نکنم ولی گوش آدم همیشه در اینجور مواقع تیز میشه و کاریش هم نمیشه کرد؛ حدود نیم ساعت بعد دوباره همین صدارو شنیدم و دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم توی ماشین؛ شانسی که آوردم این بود که ماشینم پیش چادر بود.

    روز دوم

    بالاخره هوا روشن شد؛ این منطره تمام خاطرات ترسناک منو از شب گذشته جبران کرد؛ مه رفته بود و حالا دقیقا میشد دید که کجا اومدم و موندم.

    این پست ادامه دارد
    0 دیدگاه

    بارگذاری دیدگاه ها